خاطرات و اندیشه های یه تیزهوش | ||
اول راهنمایی که مادرم چادر سرم کرد گفت دختر باید چادرشو طوری بگیره که لبش معلوم نشه، دختر نباید بلند بخنده سرشو نباید بالا بگیره فقط سربزیر میره مدرسه و میاد خونه ... (بعضی) مردها حتی به سگ هم طمع میکنند.... همون سال سرویس مدرسهمون میدان امام نگه میداشت که تا خونه ما یک کورس ماشین راه بود و برای یه دختربچه11-12سال مسیر پیاده روی طولانی به شما میومد... شهر ما اون سالها زمستانهای سخت و پربرفی داشت و من مسیر به اون دوری رو باید پیاده از ایستگاه سرویسم تا خونه، در سرما و زمین پربرف و لغزنده با چادری که از قدم کمی بلندتر دوخته شده بود (علتشو نمیدونم شاید چون پیش بینی میشده قد بکشم و چادرم چندسانت بالاتر از مچ پاهام بپره و لاجرم پایین شلوار مدرسه که سورمه ای رنگ بود دیده بشه)!!، میکوبیدم. چادرم روی زمین گل و شل و برفی کشیده میشد، و پشتش تا20-30 سانت کثیف و گلی میشد و من روز بعد باید با همون چادر به مدرسهای میرفتم که در کلاس22 نفره ما با یه دختر دیگه تنها چادریهای کلاس و در مدرسه هم جزء انگشت شمارهای چادر بسر بحساب میاومدم! بعضی روزها با دختری کلاس سومی از میدان تا خونه همقدم میشدیم اسمش فاطمه سالمی بود.(پزشکی قبول شدالان خانم دکتره) دختر خوبی بود اما چادری نبود، سالمی دائم بهم توصیه میکرد که لااقل روزهای برفی تا زمانیکه یخ خیابونها آب بشه چادر نپوشم! ولی من که اینو نوعی دوگانگی شخصیتی میدیدم و مادر و خواهر بزرگمم در 4فصل سال چادری بودن، هیچوقت در سردترین و بدترین روز سالم چادرمو درنیاوردم... ناگفته نمونه که بعلت حجیم بودن و اصطلاحا پفی بودن کاپشنهای دوره ما، من که بسیار ریز، ضعیف و لاغراندام بودم از اینکه بنظرم پوشیدن کاپشن از زیر چادر باعث کُپُل شدن و بدقیافه شدنم میشه تنها یک ژاکت کاموایی نه چندان ضخیم تنم میکردم و از این رو روزهای سرد از سرما دندونام بهم میخورد و دستام بیحس میشد .در این رابطه خودم که فکر میکردم کاپشن زشتم میکنه مانتویی مدرسه رفتن که مساوی کفره و خوانوادمم که این وضعیتو میدیدن نسبت به ضعیفی و سرماخوردگیهای من بیتفاوت بودن و کمکی نمیکردن! البته من هیچوقت سرما به اصطلاح زکام نخوردم مگر سالی یکیدو سه بار مثل افراد معمولی، اما در اثر سرماهای زیاد کلیه هام کمی اختلال و مشکل پیدا کرد که الحمدلله بعدها با دارو و درمانهای فراوان بهتر شد... قضاوت این بخش خاطره دوران راهنماییم با شما !
[ دوشنبه 92/7/8 ] [ 3:27 عصر ] [ یه بچه تیزهوش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |