سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات و اندیشه های یه تیزهوش
 
قالب وبلاگ

نفاق

یکی از سیاه ترین وجنجالی ترین و البته تجربه بخش ترین دوره های زندگی من، کار کردنم در یک  دستگاه دولتی بود که من در یکی از مدیریتهای بشدت مذهبی و انقلابی آن مجموعه کار می_کردم! بین افرادی بودم که نان تسبیح و انگشتر عقیق خود را می خوردند1 منحرفینی که در ارزشی ترین بخشها نفوذ کرده بودند و در کمال تعجب و تاسف کار اصلی آنها نظارت بر تخلفات مابقی بود!!!

هیچوقت یادم نمیره فاصله ای که آزمون استخدامی دادم تا زمان اعلام نتایج چه بر من و مامانم گذشت؟! چند دفتر و تقویم از نذر و نیازامون پر شد؟!! چندصدبار به شبکه های ضریح آقا گره خورده و مویه کردیم که من قبول بشم... چندبار مامان بنده خدا به آقای "ق" { که اگر زنده است خدا لعنت و اگه مرده عذابشو زیاد کنه} زنگ زد و خواهش و التماس کرد که ما در این شهر غریبیم و از طبقه کم درآمد و ... اسم منم بده و او هر بار گفته بود که دست اون بسته است و نتایج فقط به رتبه آزمون و سطح مصاحبه، یعنی کاملا ضابطه مند، تعریف شده!! چقدر برای حقوقم نقشه کشیده بودم اول از همه میخاستم از حقوق خودم واسه خودم یه کیف اداره و مانتو کفش بخرم که از اون وضع ژولیده و نامناسب در بیام و دیگه کیف خواهرمو قرض نکنم! بعدشم برای مامانم یه انگشتر طلا بخرم به پاس25 سال خون دل خوردنش برای دست به جیب شدن دخترهاش و سربلند زندگی کردن اونا .... یا مثلا یه بچه یتیم تحت سرپرستی بگیرم (از طریق طرح اکرام در ماه رمضان) و هزار نقشه که توی خیالم طلایی رنگ بودند!

و بالاخره من که با آزمون و مصاحبه جانفرسای تخصصی و دهها فیلتر باریکتر از مو به آنجا راه پیدا کرده بودم چون در انتخاب محل کار بسیار دقیق بودم چقدر خدا را شکر کردم که وارد مجموعه ای ارزشی شده ام اما غافل از اینکه بزودی نفاق اولین و بزرگترین ضربه خود را بر من خواهد زد. باز یادم میاد که روز مصاحبه آدرس وبلاگ قبلیم که اونم توی پارسی بلاگ ساخته بودم و یه وب امام رضایی بود به آقای "ق" دادم که بیشتر با عقاید و دیدگاههای من آشنا بشن و کلی مدارک و اسناد فعالیتهام مثل گواهی دوره ششم طرح ولایت و عضویت توی گردان الزهرا و ....

اولین حقوقم دی85 مبلغ یکصد و خورده ای شد! اون فیش حقوقی برام از یه میلیارد ارزشش بیشتر بود چون ثمره رنج و کوششم بود و سختی ها و دعاهای پدر و مادرم،

همکارای خانم من که روز اول با چادر کِر و کیپ حاج خانمی، آدم از قیافه شون می ترسید و یاد خواهران کمیته زمان جنگ میفتاد، ظاهر شدن، بعد استخدام یکی یکی مانتویی و های کلاس شدن!....اونم درست جلو چشم مسئولامون، کم کم آرایش کردنم عادی شد. 

بعدها معلوم شد چندتا از استخدام شده ها در حساسترین بخش اون مجموعه، با اصل نظام و ولایتم مشکل دارن! مثلاً یکیشون گرایشهای انجمن حجتیه داشت و بقیه هم هرکدوم به نوعی مشکل داشتن! 

به طوری که تنها وصله ناجور اون جمع من بودم و اونا منو از قصد در اتاقی که میز3 همکار مرد دیگه بود انداختن که وضعیت بسیار بدی بود و من خیلی معذب بودم. هرچه گریه زاری کردم آقای "ق" و "ا_ش" که مدیر و معاون مجموعه بودند جا و پستمو عوض نکردن! پروژه زنان همکار هم از طرفی فتنه گری و حسادت ورزی شدید و جو درست کردن بود تا اینکه من ناچار به استعفا شدم! زمانی که من بیرون اومدم چند ماه از طرح هدفمندسازی یارانه ها سپری شده و هه اجناس یهو 2 برابر شده بود! بعد مدتیم که اون تحریمها و گرانی سه برابر ارز و اجناس و ...

مادرم غصه خورد و شکست!

بعد بیرون آمدن تغییر رشته دادم و رشته علوم قرآن و حدیث رو در مقطع ارشد ادامه دادم و الان مشغولم.... مهارت نویسندگی ام هم ادامه دادم و دو جلد کتابم به چاپ رسیده و البته پولی توش نبود و از جیبمون هزینه کردیم و چیزی برنگشت! چرا که ما ایرانی ها هر 2هفته یک مانتوی 80هزارتومانی میخریم اما سالی یک کتاب 5000تومانی مطلقاً اسرافه!

با اینحال اگر روزی این  نوشته ها رو چشمان حیله گر آقایان "ق" و "الف" زیارت کرد بدونن ازشون راضی نیستم و دل پردرد مادرمو به درگاه خدا میارم و .....

چه پیـامبر(ص) فرمودند: زمـانی می آید که مـردم گـرگ درنده می شونـد، هر کس گرگ نباشد او را می خورند!

منو که گرگها خوردن و دریدن و به استخونمم رحم نکردن...اما خدا رو شکر میکنم که دریده شدم اما گرگ نشدم! وقتی گرگهای اینچنینی در این مناصب حساس زوزه میکشن دیگه چه امیدی هست که امام زمان عج الله تعالی فرجه ظهور کنن؟ بامید یاری کیا؟؟ بمیرم برای غربت اون رهبر مظلوممون که از علی مظلومتر و بی یار تره، علی علیه السلام عمار داشت مالک داشت میثم داشت حجر داشت حسن و حسین و عباس و زینب داشت.... سیدعلی ما کیو داره؟ مشتی منافق دم کلفت با منصبهای فسیل شده سی ساله و بیست ساله که پا رو دم هرکدوم بذاری که برکنارش کنی یساعت بعد با خبرنگار بی بی سی صیغه می کنه....................!اینه که خار درچشم و استخون در گلو نمی تونه مدیرای فاسد رو تسفیه کنه 

اما با همه سختی هام انشالله میثم وار بر سر اصول و آرمانهای انقلابم ایستادم و دم از سیدعلی میزنم...انشاءلله تعالی

 هرچندحسابی سخت در این دنیا و اون دنیا انتظارشونو میکشه که گریزی ازش نیست. 

 و  سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون

 

بالای میزم روی دیوار اتاق کارم این شعرو نوشته و زده بودم: الانم مناسبت داره!

 

جاده ماندست و من این سر باقی مانده - رمقی نیست در این پیکر باقی مانده 

نخل ها بی سر و شط از گل و باران خالیست - هیچ کس نیست در این سنگر باقی مانده

گرچه دست و دل چشمم همه آوار شده - باز شرمنده ام از این سر باقی مانده

 

پ.ن1: من راهنمایی و دبیرستان مدرسه تیزهوشان درس خوندم! (وجه تسمیه وبلاگ)

پ.ن2: در مدت خدمتم حداقل 4 مورد درخواست انتقال پست به سایر بخشهای همان دستگاه داشتم از سوی خود مدیران، هر پستی از دیگری طلایی تر که خوابشم نمیدیدم، اما مسئولین بشدت ارزشی ام ممانعت کردن و گفتن ما خودمون نیرو لازم داریم!

پ.ن3: لاجرم آفت هر نظام دینی و ارزشی، ریا و نفاقه، که از کفر و الحاد بیشتر به اسلام ضربه میزنه و ریشه دین رو از درون می پوکونه، اما چاره اش سکولاریته کردن نظام نیست بلکه برخورد علوی قاطع با نفاقه، که امام علی در طول دوران کوتاه حکومتش همینکارو کردن

پ.ن4: اگر انقلابی دیگر میشد تا نفاق سرنگون بشه، آقایان "ق" و "ا_ش" رو معرفی میکردم تا اعدام انقلابی بشن.

پ.ن5: یک مسئول پایینترمون وبلاگی بنام در حسرت شهادت می نوشت که الان نمیدونم هنوز فعاله یا نه، در عین حال صبح تا شب با زنان کارمند لاس میزد و آرزوی شهید شدنم داشت!!!!!

پ.ن6: بعدها چیزهای وحشتناکتری از اقدامات زیر میزی اون آقا شنیده شد که به احترام عاشقان واقعی فرهنگ شهادت از بیانش خودداری میکنم.

پ.ن7: معضل نفاق در جامعه ارزشی بخشی از خطر التقاط هست که در آرمانهای انقلاب رخنه کرده  


[ دوشنبه 92/4/17 ] [ 9:59 عصر ] [ یه بچه تیزهوش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 20971